شهادت نافع بن هلال
سـلام ما به شُـکـوه آفـریـن بـزم جـلال! بــزرگ زادۀ آزاده، "نـافـع بـن هــلال" از او که خوانده حسینش ز بهترین اصحاب چگونه مدح سرایم که هست ناطقه، لال؟ به نطق محکم خود، شام و روز عاشورا بـبُـرد ز آیــنـۀ قـلـب اهـل بـیـت، مــلال بگفت: بی تو حسین! زندگی مراست، حرام زهی! که زحمت مادر بر او حلال، حلال ز بـیـم حـمـلـۀ او، خـصم را نبـود قـرار ز ضرب نیزه و تیغش، عدو نداشت مجال نوشتـه بود به هر چوب تـیـر، نـامش را از آن که تا نشود ضربِ دست او، پامال پس از قـتـال فـراوان، اسیـر دشمـن شد ولی نـکـرد تـذلّـل به پـیـش قـوم ضـلال شکسته بود، دو دستش که دست او بستند که رشتـه رشتـۀ جانش ز تـیـغ بگسستند |